پس از خودکشی پدرش ، که توسط شیاطین داخلی و نفرت او از جهان خالی از سکنه است ، سانتیاگو تصمیم می گیرد از لیما فرار کند و به مونکورا ، ساحل به شمال پرو ، که همیشه تابستان است ، پناه ببرد.