در اوکلاهما در دهه 1920، روبین فلوود شغل خود را به عنوان یک فروشنده سیار از دست می‌دهد وقتی که شرکت ورشکست می‌شود. این موضوع به نگرانی‌های او در خانه اضافه می‌کند. همسرش، کُرا، به خاطر تلاش برای تأمین مخارج زندگی سرد و بی‌احساس است. دختر نوجوانش، رینی، از رفتن به قرار ملاقات می‌ترسد، اما در نهایت با یک پسر یهودی مشکل‌دار به نام سامی گلدن دوست می‌شود و پسرش نیز پسر مامانی است. او در نهایت وقتی که کُرا به طور نادرست او را به داشتن رابطه با مایویس پرویت متهم می‌کند، از خانه بیرون می‌رود.