پس از ازدواج با هافرات گایگر، ماریان به وین نقل مکان می‌کند تا در کنار شوهرش باشد. او خانه را اداره می‌کند در حالی که دخترش در آکادمی موسیقی تحصیل می‌کند. اما ماریندل دلشکسته است. او مدام پتر را در موقعیت‌های عجیب با زنان دیگر می‌بیند. از سوی دیگر، ماریان مجبور است به کنایه‌های فرانزی، خدمتکار قدیمی گایگر، گوش دهد که آرزو داشت خودش هافرات باشد. ناامید، مادر و دختر تصمیم می‌گیرند وین را ترک کنند و به دیدن پدربزرگشان بروند. او یک مزرعه ویران در منطقه واچاو به ارث برده است که در آن اسب‌ها نگهداری می‌شوند و منتظر ارسال به کشتارگاه‌های ایتالیایی هستند. از طریق دو کنسرت خیریه، دانشجوی بااستعداد موسیقی ماریندل توانسته است پول کافی برای خرید آزادی اسب‌ها جمع‌آوری کند.