فیلم ندای عاشقان
رقاصه زیبا، وردا، خود را بی خانمان مییابد. او در یک کارخانه پنبهزنی شغف پیدا میکند. او عاشق عبدو، که کارخانه را اداره میکند، میشود و پیرمرد شاهاوی، صاحب کارخانه که میخواست به او حمله کند را میکشد و با عبدو فرار میکند، در حالی که متوالی، پسر صاحب کارخانه، آنها را تعقیب میکند.