سودا ورما میخواهد دختر ایدهآل برای پدر و مادرش باشد. متأسفانه، مادرش فوت میکند و پدرش دوباره ازدواج میکند، این بار با کاملا، که خودخواه است و هیچ علاقهای به دیدن ازدواج و استقرار سودا ندارد. سودا با دکتر راجش آناند آشنا میشود و هر دو عاشق هم میشوند. همه با ازدواج موافقند، تا اینکه راجش کارت دعوت ازدواج سودا را میبیند و متوجه میشود که ازدواج او با شاردا ترتیب داده شده و سودا قرار است با راکش ازدواج کند. راجش سعی میکند این موضوع را حل کند، اما سودا ایدهآلگرا موافقت نمیکند زیرا نمیخواهد پدرش را شرمنده کند. متأسفانه، ازدواج سودا انجام نمیشود زیرا پول مهریه دزدیده شده است. راجش برمیگردد و امیدوار است با سودا ازدواج کند، اما متوجه میشود که سودا و پدرش ناپدید شدهاند و قابل ردیابی نیستند، و سپس به خانه برمیگردد تا یک شبیه به سودا را پیدا کند که خود را آشا معرفی میکند، اما هرگز نمیگوید که سودا ورما بوده یا او را میشناسد.