فیلم خورشید هرگز غروب نمیکند
داستان حول سوها، دختر نازپرورده و تنها پدرش و نامزدش عیسی میچرخد. در طول یک سفر، او از تپهای سقوط کرده و بیناییاش را از دست میدهد، نامزدش او را ترک میکند. سوها اعتماد به نفسش را نسبت به خود و تمام افرادی که دور و برش هستند از دست میدهد و از انجام عمل جراحی دیگری پس از شکست عمل اول خودداری میکند. دکتر صلاح سعی میکند او را متقاعد کند و از طریق عیسی بر او فشار میآورد تا با عمل جراحی موافقت کند.