دلا مایرز، یک خانه‌دار حومه‌ای، با دو فرزند دوقلویش و شوهر آزارگرش، کنت، زندگی می‌کند. در شب کریسمس، او به مرکز خرید محلی می‌رود تا کاغذ کادو بخرد. در پارکینگ شلوغ، متوجه یک ماشین قدیمی می‌شود که دو جای پارک را اشغال کرده و تصمیم می‌گیرد روی شیشه‌اش یادداشتی بگذارد. بعد از بسته شدن مرکز خرید، ماشین او توسط آن ماشین قدیمی مسدود می‌شود و او توسط چهار اوباش تهدید می‌شود. او در خودرویش فرار می‌کند، اما آنها به دنبالش می‌آیند. او در یک محل ساخت و ساز در انتهای بن‌بست در حاشیه جنگل تصادف می‌کند. آنچه در جنگل خالی اتفاق می‌افتد، مبارزه تنهایی دلا برای بقا در برابر یک باند از جوانان خشمگین با نیت قتل است.