زنیای شانزده ساله، که همه او را تین می‌نامند، به طور کامل لقبش را توجیه می‌کند - او با حرکاتش روابطش را با همه اطرافیانش خراب می‌کند. او پس از اینکه دچار ضربه مغزی و آسیب به پا شد، به این شکل درآمد. حالا او لنگ می‌زند و دنیا را دور از رنگ‌های شاد می‌بیند. زنیای خشم و کنایه‌های تندش را به سمت بهترین (و حالا دوست سابقش) پریخودکا می‌فرستد و او را به خاطر آسیبش مقصر می‌داند. اما به جز پریخودکا، همه از جمله والدین، برادر بزرگتر، دوستان دختر و همکلاسی‌ها نیز تحت تأثیر قرار می‌گیرند. همه چیز زمانی تغییر می‌کند که زنیای با رئیس دایره رباتیک، استانیسلاو کارین، آشنا می‌شود که به معلمش تبدیل می‌شود. از طریق تعامل با ربات‌ها، زنیای یاد می‌گیرد که با مردم ارتباط برقرار کند، از زندگی لذت ببرد و از همه مهم‌تر، بخشش کند و دوستی قدیمی‌اش را دوباره به دست آورد.