جرج هاردی، یک چوپان که عاشق گوسفندهایش است و تنها برای پشم آنها را پرورش می‌دهد. هر شب یک معمای قتل را با صدای بلند می‌خواند و تظاهر می‌کند که گوسفندهایش می‌توانند بفهمند، هرگز شک نمی‌کند که نه تنها می‌توانند بفهمند، بلکه ساعت‌ها بعد درباره اینکه چه کسی این کار را کرده است، بحث می‌کنند. وقتی جرج به طرز مرموزی پیدا می‌شود، گوسفندها بلافاصله متوجه می‌شوند که این یک قتل بوده و فکر می‌کنند همه چیز را درباره حل آن می‌دانند. در حالی که پلیس محلی، تیم دری، هرگز در زندگی‌اش یک جرم جدی را حل نکرده است، بنابراین گوسفندها نتیجه می‌گیرند که باید خودشان این کار را انجام دهند، حتی اگر به معنای ترک مرتع خود برای اولین بار و مواجهه با این واقعیت باشد که دنیای انسان‌ها به سادگی آنچه در کتاب‌ها به نظر می‌رسد نیست.