حمید و سپیده دیگر در یک رابطه نیستند؛ آنها از هم جدا شدهاند و سالهای دانشگاه که با هم فیلم میدیدند، فقط یک یادآوری دور است. حمید به دنبال علاقهاش به موسیقی رفته و به تازگی اولین آلبومش را منتشر کرده و یک سال است که با یک معلم موسیقی به نام مینو ازدواج کرده است. سپیده معلم زبان انگلیسی برای کودکان پیشدبستانی شده و اکنون با یک سازنده به نام مسعود ازدواج کرده است که به طرز عجیبی نمیتواند یک ازدواج پایدار بسازد. با وجود همه چیز، حمید هنوز سپیده را فراموش نکرده و وقتی او به زادگاهشان برمیگردد، مینو همسرش را تشویق میکند تا با او ملاقات کند و ذهنش را درباره آنچه واقعاً میخواهد، روشن کند. با همکاری یک دوست قدیمی که صاحب یک لوازمالتحریر است، حمید یک ملاقات تصادفی با سپیده ترتیب میدهد تا بیشتر درباره زندگی کنونیاش بداند و در عین حال خود را آزمایش کند.