۵ کودک برای مردی تاریک به نام 'چاتال' کار میکنند. آنها یک نوزاد را در سطل زباله پیدا میکنند و به خاطر غریزه مادری مرکان، تصمیم میگیرند از نوزاد به نام 'گولایش' مراقبت کنند. چاتال، مرد بد، متوجه نوزاد میشود و هرج و مرج با آسیب رساندن به او و کشتن تصادفی زنی که به دنبال نوزاد بود، آغاز میشود. کودکان ترسیده تصمیم میگیرند قلمرو خود را ترک کنند. گولایش، نوزاد، دختر یک زوج ثروتمند، بهار و حافظ ایوباوغلو است. دایی او، رئیس چاتال، خواهرزادهاش را برای برنامههایش ربوده است. برای محافظت از علی در برابر این قتل، کودکان توافق میکنند به غریبهها بگویند که خواهر و برادر هستند. و یک زندگی جدید زمانی آغاز میشود که آنها با مردی در کافه خود ملاقات میکنند.