بای شوا، کوچکترین دختر عمارت ژنرال، آرزو دارد تا به منظور جبران یک لطف، به دنبال کمال جاودانگی برود. در سفرش برای جستجوی جاودانگی، به طور تصادفی خدای بزرگ شیطانی، فان یوه را نجات میدهد. همانطور که گفته میشود، مبارزات سالم روابط را تقویت میکند و آنها از دستکاری متقابل به عشق متقابل میرسند و در یک رابطه عاشقانه پر از شیرینی و بیرحمی غرق میشوند. با وجود اینکه با مشکلات بیشماری روبرو هستند، عشق آنها به اندازهای قوی است که میتواند بر تمام محدودیتها غلبه کند و به آنها اجازه میدهد تا واقعاً یکدیگر را در آغوش بگیرند.