زندگی موفق میخائیل، وکیل مسکو، در یک روز به هم میریزد — زنی از گذشته، عشق اولش، دختر یک بارون کولی به نام دیانا، وارد زندگیاش میشود. او از میخائیل میخواهد که دخترشان یانا را از زندان آزاد کند و بعد از آن قول میدهد که برای همیشه از زندگیاش ناپدید شود و راز بزرگش را حفظ کند. در واقع، میخائیل خود را به عنوان شخص دیگری معرفی کرده است. او در واقع کولی میهای دمتری است که 16 سال پیش از اردوگاه اخراج شده و از عشقش جدا شده است. میهای به اردوگاهی که در آن بزرگ شده برمیگردد تا دخترش را نجات دهد، دختری که از وجودش بیخبر بود و با خود واقعیاش ملاقات کند. میهای باید به این سوال پاسخ دهد — او واقعاً کیست و خانهاش کجاست — در اردوگاه یا در مسکو.