برای فرار از ناپدری خشنش، دنیس، نیسمت ۱۶ ساله تصمیم میگیرد از خانه فرار کند و به خیابانها برود. این نوجوان هنوز به مادر ناپایدار ذهنیاش درباره تلاشهای خشونتآمیز دنیس چیزی نگفته است. نیسمت به تنهایی با مشکلاتش دست و پنجه نرم میکند و نگران است که ناگهان نتواند با نجواء تماس بگیرد. آیا ممکن است دنیس به او آسیبی رسانده باشد؟ کمی بعد، نیسمت توسط پلیس دستگیر شده و به یک خانه موقت برای کودکان و نوجوانان منتقل میشود. در آنجا دوستی به نام سعاد پیدا میکند. در نهایت، یک قاضی دادگاه نوجوانان میخواهد به همراه نجواء و دنیس راه حلی پیدا کند.