دو دنیای جداگانه در دو طرف جادهای در یک شهر ساحلی قرار دارند. هر دو خیلی نزدیک و خیلی دور از یکدیگرند. چه اتفاقی میافتد وقتی دو جوان از این دنیاها عاشق هم میشوند؟ کمال یکی از سه فرزند یک خانواده متوسط است که در یکی از محلههای داخلی شهر زندگی میکند. دنیای او که به سختی میگذرد، تمام امیدها را به او بسته است. انگیزه این دنیا اهداف بلند نیست، بلکه زنده ماندن و معیشت است. این آخرین سال کمال در مهندسی معدن است. رویاهای او با واقعیت محدود شده و به معجزهها اعتقادی ندارد. بهویژه معجزههایی مانند عشق. کمال به زودی با عدم باور خود آزمایش میشود و نیهان به زندگی یکنواخت او وارد میشود. پس از آن روز، دنیای کمال به هم میریزد و کنترل را از دست میدهد.