ترس، بقا، غریزه. در دنیایی بیگانه با تنها خاطرات مبهم و نام خود، این سه احساس عمیقاً در وجودشان طنین‌انداز می‌شود. گروهی از غریبه‌ها چاره‌ای جز پذیرش تنها شغل پرداختی در این دنیای شبیه به بازی—نقش سرباز در ارتش ذخیره—ندارند و باید هر چیزی را که صلح در دنیای جدیدشان، گرایمگار، را تهدید می‌کند، از بین ببرند.

زمانی که تمام نامزدهای قوی‌تر به هم می‌پیوندند، کسانی که باقی مانده‌اند باید برای بقا یک گروه تشکیل دهند: ماناتو، رهبر کاریزماتیک و کشیش؛ هاروهیرو، دزد عصبی؛ یومه، شکارچی شاد؛ شیهور، جادوگر خجالتی؛ موگزو، جنگجوی مهربان؛ و رانت، شوالیه تاریک پر سر و صدا. با وجود شباهت به یک بازی، اینجا هیچ فرصتی برای بازگشت یا تجدید نظر وجود ندارد؛ باید کشت یا کشته شوی.

اکنون این گروه نامحتمل از مبارزان باید با هم در دنیایی که زندگی و مرگ تنها با یک خط نازک از هم جدا شده‌اند، بقا یابند.