کلر در سال 2004 شوهرش گابریل را در طوفان دریایی از دست داد. بدن او هرگز پیدا نشد. 15 سال بعد، کلر زندگی جدیدی با لوکاس و پسرش زک دارد. پس از یک دهه سوگواری و بلاتکلیفی شغلی، او به تازگی یک شغل رویایی در ابوظبی پیدا کرده است. یک شب، کلر در حال صرف شام است و بازتاب گابریل را در یک پنجره میبیند.