درباره مبارزه برای بودن و تبدیل شدن به چیزی، اما به ویژه درباره ایستادن در لبه و کشف اینکه فراموش کردهای که کسی باشی. درباره ترس از احساس بیتفاوتی و نیاز به تعلق به جایی. ما ۲۱ ساله آستا را دنبال میکنیم که به طور "موقت" به خانه والدینش در حومه شهر برمیگردد، پس از زندگی در کپنهاگ. این به معنای یک دیدار دوباره است، اما همچنین یک ملاقات کاملاً جدید با خانواده و دوستان، هم جدید و هم قدیمی. "هیل بیلی" ها دوباره در زندگیاش ظاهر میشوند و با پیشداوریها مواجه میشوند. ملاقات با زادگاهش رابطه آستا با خودش، خانواده، دوستان و به ویژه عشق را به هم میریزد. این او را مجبور میکند تا مسئولیت بپذیرد و او را به چالش میکشد تا کشف کند چه چیزی و چه کسی پشت فیلتر اینستاگرام پنهان شده است.