ریوانا ۲۲ ساله از کلکته به بمبئی نقل مکان میکند و متوجه میشود که کسی او را تعقیب و تهدید میکند. این شخص بیصدا، بیچهره و بینام است و او را مجبور میکند که "ارزش خود را بشناسد". با اینکه او او را تعقیب میکند و زندگیاش را به جهنم تبدیل کرده، ریوانا به این غریبه جذب میشود و به زودی متوجه میشود که او در واقع به او کمک میکند. اما همه چیز بهایی دارد، زیرا وسواس غریبه نسبت به او و در نهایت وسواس او نسبت به غریبه او را به مسیری خطرناک میکشاند که بر زندگیاش و زندگی همه اطرافیانش تأثیر میگذارد.